۱۳۹۱ مرداد ۲۴, سه‌شنبه

داستان ها

سکس من و دختر خواهرم

سلام من 32 سالمه و این ماجرا برمیگرده به زمانی که مریم دختر خواهرم 17سالش بود .اون موقع ما با هم خیلی شوخی میکردیم و گاهی اوقات با اون یکی خواهرش که 16 سالش بود و داداشش 14 ساله بود سه تایی با هم کشتی میگرفتیم .منم به این بهونه به دختر خواهرام خودمو میمالوندم.اونا هم خوششون میومد .دادششونم با ولع این صحنه ها رو نیگاه میکرد و خوشش میومد .یه بار که میخواستیم بازیمون تموم بشه خواهرشو که خیلی هم خوشگل و تپل بود ،دراز کشیدم و رو خودم کشیدمش طوری که روناش رو رونام و پستوناشم به سینه هام چسبیده بودن منم محکم بغلش کرده بودم و اونم که از حال رفته بود(فک کنم حشری شده بود) بی حرکت تو بغلم روم دراز کشیده بود و داداشش با مریم خواهرش داشتند نیگاه میکردن.منم حسابی مثل اینکه خواهرش زنم باشه هی تو بغلم میمالوندمش تا آبم اومد و شل شدم .تو اون لحظه از تو چشای داداشش که خوشگلم بود و مریم میفهمیدم که دوست دارن اونا رو هم بکنم.
بعد از اون ماجرا داداشش میومد میگفت دایی بیا منو ابم کن و منم میگفتم چجوری،میگفت میام تو بغلت میشینم تو هم منو فشار بده .خلاصه اینکه کارم شده بود همیشه کردن پسر خواهرم .دیگه شلوارشو در میووردم میخوابیدم رو کون خوشگلش و میکردمش و ابمم لای کون خوشگلش میریختم.یه بار رضا داداشش گفت دایی میخوام آبتو ببینم جلوم دربیاری منم کیرمو درووردم گفتم خودت درش بیار برام. اونم اونقد برام مالید تا آبم زد بیرون خیلی خوشش اومده بود.
مریم هم که با هم خیلی راحت بودیم شبا که میرفتم خونشون و همونجا میخوابیدم میومد پیش خودم میخوابید(هممون با خواهرم و شوهر خواهرم یه جا میخوابیدم)بعضی وقتا که باباش شیفت شب بود حسابی با مریم ور میرفتم .قبل از خواب مامانش میگفت مریم بیا این ور بخواب داییت رو اذیت نکن. اونم گوش نمیکرد میومد جاشو مینداخت جفت خودم. آخر شب که همه میخوابیدن من دستمو میبردم زیر بدنش (رو شیکم میخوابید مریم)اونم خودشو میداد بالا منم دستمو میبردم تو پستونای دختر خواهرم و میمالوندم براش .پستوناشو خیلی میخوام عاشق پستونای دختر خواهرمم
.همیشه کار من شده بود با پستونای مریم حال کردن موقع خواب.
بعد ها که مریم قبول شد دانشگاه رفته بود یه شهر دیگه خوابگاه داشت منم همون شهر بودم .یه شب بش زنگ زدم گفتم میام دنبالت اونم قبول کرد .منم تنها بودم وقتی تو راه که داشتیم میومدیم نیگاش میکردم همش استرس همرا با شهوت داشت میدونست که چه شبی رو میخواد داشته باشه.در خوابگاشونم که بودم دوستاش هی میگفتن مریم خوش به حالت خوش به حالت . مثل اینکه اونا هم از سکس با داییشون خوششون میومد.وقتی رسیدیم خونه زود مریم گفت خوابم میاد منم گفتم تو برو بخواب منم بعدا میخوابم .چند دقیقه ای به بهونه اینکه بخوابه دیر رفتم پیشش .وقتی رفتم کنارش دیدم خودشو زده به خواب. معلوم بود بیدار بوده.منم ارووم دکمه های پیرهنشو باز کردم .اووووف پستونای خوشگل دختر خواهرم جلوم بودن شروع کردم به خوردن اونم هی نفس نفس میزد .خلاصه بگم رفتم شلوارشو کامل دراووردم شورت سفید گلی پاش بود . رو شیکم خوابوندمش شورتشو دراووردم کیرمو گذاشتم لای باسناش و خوابیدم رو باسنای مریم خوشگلم . مثل اینکه زنم شده باشه زیر من هیچ مقاومتی نمیکرد .خیل کونش نرم بود .اینقد مالوندم به کونش تا آبم با فشار خالی شد لای باسنای دختر خواهرم مریم . تا صبح من سه بار آبمو لای کون مریم ریختم . صبح منم بلند شدم رفتم سر کار بعد که بهش زنگ زدم انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده باشه هی دوباره قربون صدقم میرفت.الان ازدواج کرده و دوست دارم یه بار مریمو از کس بکنمش .خواهرشم همینطور.
ادامه داره......-----
---------------------------------------------------------

سکس با دختر اصفهانی در دوران سربازی

باسلام خدمت همه دوستان عزیز شهوانی
من حمید 25 ساله از گیلان هستم اولین باره که داستان سکسمو می نویسم.
خاطره ای رو که می خوام تعریف کنم مربوط به سال 90 و آخرای دوران سربازیم میشه.حالا قضاوت راست و دروغ بودنش با خودتون.لطفا اگه خوشتون نیومد فحش ندین.بریم سر اصل داستان
من دوران خدمتو تو شهر خودمون گذروندم وبه خاطر همین بعد از پایان وقت اداری میرفتم خونه.تو پادگان یه دوست داشتم اسمش محمد و بچه اصفهان و از اون کس بازای حرفه ای بود. آخرای خدمت من بود که منو محمد خیلی با هم جور شده بودیم و همه چیمونو به هم میگفتیم و کلا با هم خیلی راحت بودیم.یه روز بعدازظهر محمد مرخصی شهری گرفتو اومد خونه ما دنبالم تا با هم یه دوری بیرون بزنیم.محمد لباساشو عوض کرد وبا هم رفتیم بیرون.کلی با هم تو خیابونا گشتیم .بعدش نزدیک غروب محمد رفتش پادگان منم رفتم خونه.فردایی که رفتم پادگان محمد به من گفت دیروز که اومدم بیرون دخترا رو که تو خیابون دیدم الان بدجوری تو کفم نمی تونی یه کس جور کنی ترتیبشو بدیم.راستش من اصلا تو باغ اینجور کارا نبودم .بهش گفتم راستش کسیو ندارم بکنیم خودمم بد جور تو کفم و دوست دارم با یکی حال کنم.محمد گفت یه دختره تو اصفهان باهاش رفیقه اگه بهش بگم میاد اینجا ولی زیاد نمیتونه بمونه.منم از خدا خواسته گفتم عیب نداره بیارش یه حالی باهاش بکنیم ومحمدم گفت حالا بهش زنگ میزنم ببینم چی میشه .از این موضوع چند هفته گذشت تا یه روز جمعه ساعت حدود 12 ظهر بود دیدم گوشیم داره زنگ میخوره گوشیو برداشتم دیدم محمده بعده سلامو احوال پرسی محمد گفت حمید دختره رو آوردمش الان با منه.من با شنیدن این حرف شکه شدم چون فکر میکردم شوخی میکنه اصلا فکرشو نمی کردم یه دختر اینهمه راهو از اصفهان بیاد شمال کس بده بعدش بره.محمد گفت مکان سراغ داری بریم یه حالی بکنیم گفتم راستش خودم جایی رو سراغ ندارم ولی حالا از چندتا دوستام میپرسم ببینم چی میشه.از شانس بد به هرکی زنگ زدم یه بهونه ای آوردن آخرش مکان جور نشد که نشد.بعدش با ماشین رفتم دنبال محمد که با اون دختره که اسمش زهره بود تو سفره خونه نشسته بودن وقتی رسیدم اونجا محمد گفت چیکار کردی مکانو ردیفش کردی گفتم راستش نتونستم جورش کنم محمد گفت حالا چکار کنیم من گفتم حالا بیا بریم تو ماشین یه فکری میکنیم.حرکت کردیم از سفره خونه اومدیم بیرون رفتیم سوار ماشین شدیم محمد و زهره رفتن رو صندلی عقب نشستن و حرکت کردیم تو راه به چندتا دیگه از دوستام زنگ زدم یکی گفت مهمون دارم یکی گفت مکان ندارم ....بالاخره نتونستم جایی رو تهیه کنم.یه لحظه از تو آینه عقبو نگاه کردم تا با محمد صحبت کنم دیدم چه خبره دختره روسریشو کشیده رو سرشو داره برا محمد ساک میزنه که مثلا من متوجه نشم .با دیدن این صحنه کیرم راست شد دیگه نمیتونستم رانندگی کنم ساعت شده بود نزدیک 2 بعداز ظهر ومن با ماشین رفتم تو یه کوچه که معمولا اون موقع کسی از اونجا رد نمیشه آخه بغل مزرعه کشاورزی بود.هوای پاییزم که تو شمال همیشه یا ابریه یا بارونی شیشه های ماشینم بخار زده بود از بیرون چیزی زیادی معلوم نبود.ماشینو پارک کردمو برگشتم عقبو نگاه کردم دیدم محمد رو زهره خوابیده و کیرشو تا دسته کرده تو کسش منم دستمو دراز کردمو سینشو گرفتمو شروع کردم باهاش بازی کردن بعد یکی از سینه هاشو در آوردمو کردم تو دهنم دختره نفسش بند اومده بود.تو ماشینم جا تنگ بود به سختی داشتم سینه هاشو میمکیدم.هر کاری کردم زهره برام ساک بزنه قبول نکرد گفت بجز محمد برا هیچکسی ساک نمیزنه.منم اعصابم بد جور کیری شد.محمد اومد جاشو با من عوض کرد من رفتم کیرمو کردم تو کس زهره و شروع به تلنبه زدن کردم زهره هم داشت کیر محمدو واسش ساک میزدوبعد 5دقیقه محمد آبش اومدو ریخت تو دستمال کاغذی تا رو صندلی ماشین نریزه منم داشتم همینطور میکردم که دختره ارضا شد دیگه نای حرکت نداشت منم داشت آبم میومد زهره هم همینطور آه آه میکرد من گفتم الان بهترین موقعیته.موقعی که آبم داشت میومد کیرمو از کسش آوردم بیرون و خیلی سریع کردم تو دهنش تا اومد مقاومت بکنه سرشو محکم گرفتم داشت خفه میشد و آبمو تا آخرین قطره تو حلقش خالی کردم .زهره نزدیک بود بالا بیاره همین که ولش کردم شروع کرد بدو بیرا گفتن به من که چرا اینکارو کردی منم گفتم اگه از اول مثله بچه آدم برام ساک میزدی حالا مجبور نبودی همه آبمو قورت بدی. بعدش سریع لباسامونو مرتب کردیمو ماشینو روشن کردمو رفتیم. تو راه از زهره عذر خواهی کردم که کنترلمو از دست دادمو آبمو ریختم تو حلقش.بعدش اونارو جولوی کوچمون پیاده کردمو رفتم. محمدم تا غروب با زهره بود و یه مکان گیر آورد و یه باره دیگه زهره رو کرد اینو فردایی تو پادگان بهم گفت. بعدش زهره رفت ترمینال که بره اصفهان و محمد هم رفت پادگان.از اون موقع به بعد دیگه زهره رو ندیدم ولی خیلی دوست دارم یه بار دیگه ببینمشو یه دله سیر بکنمش.اگه از داستانم خوشتون نیومد ببخشید وامیدوارم فحش ندید.

۵ نظر: